چقدر امروز کلافهام. اصلاً بیخیال، غذا هم نمیخوام. بذار اول این ظرفها رو جمع کنم تا بعد. حوصلهی ظرف شستن هم ندارم. فکر کنم باید برم کتابخونهارو سرو سامون بدم. آره این بهترین کاره برای زمانی که حوصله ندارم. میرم سمت اتاقخواب کوچیکم و به کتابخونه نگاه میکنم. خدایا خودت ببین چه گرهی کوری انداختن به این کتابخونه. هزار بار به همه گفتم این کتابخونه مال منه، کمد وسایل شما که نیست. نگاه کن تو رو به خدا همه چی پیدا میشه و بین اونها هم کتابها به چشم میخورن. این قفسه چرا اینجوری شده؟ صبر کن ببینم این چیه؟ کتاب باشگاه پنج صبحیها، قدرت، جادوی نظم! دوباره سردرد لعنتی شروع شد. چقدر به هم ریختهام امروز. دختر این همه کتاب خوندی آخرش که چی؟ نمی تونی حتی اطلاعاتی که بدست آوردی رو توی ذهنت مرتب کنی. مامان دیروز میگفت به سلامتی مدرک دانشگاهی هم که گرفتی حالا به چه دردت میخوره؟ اشک از گوشه چشمام پایین میاد که سریع پاکش میکنم. مگه مشاور بهت نگفت حق نداری گریه کنی. منم که همیشه اشکم دم مشکمه. بچه کم رجز بخون. باید یاد بگیری عمو بی غم بشی. آخه چطوری؟ کار و بار و اوضاع و احوال این روزگار دمار از روزگار آدم درمیاره. چرا هیچ کس آدمو درک نمیکنه. اصلاً یکی نیست بگه چه کار به من دارید. عجب درگیر شدم امروز با خودم. از بس با خودم حرف زدم گلوم خشک شد. فکر کنم دارم به دو نفر تبدیل میشم. من با امید و من نا امید! خنده میاد روی لبهام. کتابها رو مرتب میکنم. یکی از کتابهای جمالزاده رو برمیدارم و باز میکنم. عجب شعری اومد.
چرا به صد غم و حسرت سپهر دایره شکل
مرا چو نقطه پرگار در میان گیرد
نمیدونم مشکل از دایره است یا از نقطهی پرگار. بلند میخندم. اگه از آسمون سنگ بباره مستقیم روی سر من فرود میاد. میگم خودشه، پیدا کردم. شاید مشکل بارش سنگ نیست. شاید من، بدجایی ایستادم. خود خودشه.
من چه کسی هستم؟ چه خصوصیات اخلاقی و روانشناختی دارم؟ چه نوع فعالیتهایی را میتوانم عهدهدار شوم؟ آیا تواناییهای خاصی دارم یا اینکه هر کاری از عهدهی من برمیآید؟ آیا میتوانم از طریق شناخت خود، راه موفقیت خود را هموار سازم؟ آیا برای انتخاب یک شغل یا عهدهدار شدن یک مسئولیت باید ویژگیهای خاصی داشته باشم؟ آیا من باید کارمند کسی باشم یا میتوانم برای خود، یک کسب و کار ایدهآل راهاندازی نمایم؟ آیا من میتوانم یک کارآفرین باشم یا خیر؟ تعداد بیشماری از این گونه سؤالات هر روز در ذهن همهی ما نقش میبندد که گاهی پاسخی برای آنها نداریم. آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که برای راهاندازی و مدیریت کردن یک کسب و کار باید چه عواملی را مدنظر قرار دهید؟ بعد از یک کنکاش کوچک، خیلی راحت میتوان متوجه شد که نه تنها عوامل اقتصادی و شرایط محیطی بر انتخاب و ایجاد یک کسب و کار موثرند، بلکه تنوع عوامل روانشناختی در افراد مختلف هم میتوانند بر این امر تاثیرگذار باشند. مگر میشود بدون تسلط بر خود، بر جهان خارج از خود، مسلط شد؟ تا به حال از خودتان سوال کردهاید که شرایط فکری و ذهنی شما برای چه کاری آمادهتر است؟ آیا شغل انتخابی شما در طی زمان، روان شما را دچار فرسودگی نخواهد کرد؟ در کدام شغل، ذهن شما جهت ایجاد ایدههای ناب و خلاقانه آمادهتر است. در کدامین حرفه، شما امکان برقرار کردن روابط بهتر با افراد را خواهید داشت؟ از چه حرفهای بیشترین لذت را خواهید برد؟ و در نهایت، آیا شرایط روحی و روانی شما میتواند از طریق تطابق با حرفهی مناسب، زندگی شادتر و کارآمدتری را برای شما بسازد؟
بدون شک، اگر هدفگذاری درست انجام شود و مهارتهای فردی بیشتری در شما ایجاد گردد، آدمهای درست، در زمان درست، در مسیر درست، سر راه شما قرار خواهند گرفت و آن زمان، موفقیت شما، تضمین شده است. تفاوتی ندارد این هدفگذاری سازمانی باشد یا فردی. فقط کافی است کمی کمک بگیرید.
زهرا میرزایی، دکتری مدیریت کسب و کار