سی و چهار سال پیش، وقتی دنیا هنوز در حال بحث بود که آیا احساسات مخرب هستند یا مفید، دو روانشناس پژوهشگر مفهوم هوش هیجانی را مطرح کردند. استدلال پیتر سالووی و جان مایر این بود که ما آدمها با مجموعهای از مهارتها میتوانیم احساسات خود و دیگران را بفهمیم و در کنترل خود دربیاوریم. آنها باور داشتند که انسانها میتوانند احساساتشان را برای انگیزهبخشی به خود و موفقیت در زندگی به کار بگیرند.
در آن زمان این ایده که انسانها میتوانند از احساسات خود بهرهمند شوند، آنچنان غیرمتعارف بود که مقالهشان تنها توانست در یک مجلۀ کمخواننده منتشر شود. پنج سال بعد، روانشناس و نویسنده، دانیل گلمن، بدون محدودیتهای فرآیندهای بررسی علمی، کتاب «هوش هیجانی: چرا میتواند مهمتر از IQ باشد» را نوشت و مفهوم هوش هیجانی را به شکل گستردهای بر سر زبانها انداخت.
مفهوم هوش هیجانی چگونه دنیای ما را متحول کرد؟
امروز، دههها بعد از معرفی هوش هیجانی، برای عموم مردم اهمیت احساسات بدیهی به نظر میرسد. این درک عمومی ایجاد شده که احساسات میتوانند اهداف انسان را پیش ببرند و جایگاه مهمی در تصمیمگیریهای ما دارند. پس از آن، زبان احساسات به اندازهای پذیرفته شد که عباراتی مثل «گسلایت کردن» تا «ریز» (کوتاه شدۀ کاریزما) اخیراً به عنوان کلمات سال انتخاب شدهاند. والدین میخواهند فرزندانشان هوش هیجانی بالایی داشته باشند. همچنین، حوزۀ جدید یادگیری اجتماعی و هیجانی به معلمان کمک میکند تا آن را به کلاسهای درس بیاورند.
بزرگسالان اهمیت هوش هیجانی در روابط را درک کردهاند و دوست دارند شریک زندگی آیندهشان حتما از هوش هیجانی بالایی بهرهمند باشد. مدیران اجرایی هم آن را برای محیط کاری قرن بیستویکم ضروری میدانند؛ چرا که برای تصمیمگیری صحیح، الهامبخشی به دیگران، عملکرد تیمی و بهرهوری عمومی ضروری است. کارشناسان استخدام در ادارات و شرکتها هم حتی در مصاحبهها سوالاتی برای ارزیابی این مهارت مطرح میکنند.
هوش هیجانی چرا مهم است؟
ما از نظریه و تحقیقات مقدماتی میدانیم که مهارتهای هوش هیجانی واقعاً مهم هستند. افرادی که این مهارتها را دارند، سالمتر، خوشحالتر، مؤثرتر و کارآمدتر هستند. هوش هیجانی پیشبینیکنندۀ مسائل مهم برای کودکان و بزرگسالان است. اگر ارزش هوش هیجانی تا قبل از سال ۲۰۲۰ مشخص نبود، شروع پاندمی کرونا که تعاملات اجتماعی را تا حد زیادی مختل کرد، این موضوع را آشکار ساخت. در زمان پاندمی تقریباً همه در جستجوی ارتباط انسانی و بهبود وضعیت اجتماعی و هیجانی خود بودند.
با این حال، علیرغم اینکه دنیای امروز متوجه ارزش درک خود، حفظ دوستیها و مدیریت ناامیدیهای روزمره شده است، باز هم نمیتوان انکار کرد که سلامت روان طی دهههای اخیر، بهویژه در میان جوانان، کاهش یافته است. پس اگر هوش هیجانی به سلامت روان کمک میکند و ابزارهایی برای مقابله با ناامیدیها و عدم قطعیتها ارائه میدهد، چرا این اتفاق رخ داده است؟
چطور هوش هیجانی خود را بالا ببریم؟
به نظر ما، مشکل اصلی در نحوۀ اجراست. مردم ادعا میکنند که خواهان افزایش هوش هیجانی هستند، اما لزوماً تلاشی برای یادگیری مهارتهای مرتبط با آن نمیکنند. نمیتوانیم در یک کارگاه یک ساعته یا صحبت کردن اجباری از احساسات در گروهها به هوش هیجانی دست پیدا کنی. مفهوم هوش هیجانی شامل مجموعهای از مهارتها است که همراه با رشد افراد تقویت میشوند. بنابراین، آموزش هیجانی باید با رشد اجتماعی و شناختی هماهنگ باشد. تنها آگاهی از احساسات کافی نیست. همچنین نمیتوان به کودکان هوش هیجانی را آموزش داد مگر اینکه ابتدا این مهارت به بزرگسالان آموزش داده شود. والدین باید آن را در خانه بهکار ببرند و معلمان باید در مدارس آن را الگو قرار دهند.
رسیدن به سلامت روانی و هیجانی کار دشواری است. تلاش ما باید نهتنها برای دستیابی به سلامت روان، بلکه برای حفظ آن باشد.
۵ تکنیک طلایی برای بهبود یادگیری مغز
هوش هیجانی و سلامت روان
بهرهمندی از هوش هیجانی به بهبود سلامت کمک میکند، اما همۀ سلامت روان وابسته به هوش هیجانی نیست. افراد ممکن است به دلایل مختلفی مانند تمایلات زیستی، از دست دادن شریک زندگی یا بیکار شدن، دچار اضطراب یا افسردگی شوند. در این شرایط، هرچه فرد بتواند پاسخهای هیجانی خود به بالا و پایینهای زندگی را سریعتر بشناسد، بهتر میتواند با آنها مقابله کند.
عامل مهم دیگر در کاهش سلامت روان، پیچیدگی فزایندۀ جهان امروز نسبت به گذشته است. دلایل بیشتری برای اضطراب و آشفتگی در کودکان و بزرگسالان وجود دارد. تغییرات اقلیمی، اخبار منفی مربوط به جنگ و بیماری و زندگی که به ناچار با عدم قطعیت زیادی مواجه است.
هوش هیجانی و شبکههای اجتماعی
نمیتوان دربارۀ سلامت روان امروز صحبت کرد، مگر اینکه فناوری را نیز در نظر گرفت. فناوری دیجیتال زمانی در دسترس جهان قرار گرفت که مفهوم هوش هیجانی تازه معرفی شده بود. وقتی بیشتر روز خود را به صفحهای خیره میشوید، فرصت بهرهگیری از «بودجۀ هیجانی» را از دست میدهید.
در همین حال، الگوریتمهای شبکههای اجتماعی مردم را در حالت آشفتگی هیجانی نگه میدارند. بهویژه شبکههای اجتماعی مکانیسمهایی برای فعالسازی سیستم عصبی بهطور عمدی در پلتفرمهای خود تعبیه کردهاند. تحقیقات نشان داده است که میان زمان صرفشده در شبکههای اجتماعی و اضطراب همبستگی وجود دارد.
حرف آخر
اصلاح این مسیر غیرممکن نیست. پیش از این دنیا به این ایدۀ فرویدی که احساسات در دیگ ناخودآگاه قرار دارند باور داشت. در نتیجه، تصور میشد که احساسا فقط ما را به انجام کارهایی که نمیخواهیم مجبور میکنند. اما امروز درک همۀ ما از احساسات فراتر رفته است. ما به دلایلی سیستم هیجانی داریم و احساسات مفید هستند. برای مثال، شادی به شما نشان میدهد که در حال رسیدن به اهداف خود هستید، در حالی که ترس شما را برای مواجهه با خطر آماده میکند. علاوه بر این، همۀ احساسات داده و اطلاعاتی ارزشمند هستند.
بر همین اساس، باید مهارتهایی را بیاموزیم که به ما کمک میکند از این احساسات خردمندانه استفاده کنیم. از آن مهمتر اینکه باید برای آموختن این مهارتها فعالانه تلاش کنیم.
منبع:
این مقاله نوشتۀ مارک براکت، دکترای روانشناسی و رئیس مرکز آموزش هوش هیجانی در دانشگاه ییل و رابین استرن، دکترای روانشناسی و مدیر مؤسسه هوش هیجانی در دانشگاه ییل است. این دو پژوهشگر در زمینۀ مفهوم هوش هیجانی و تأثیرات آن بر سلامت روان، آموزش و عملکرد اجتماعی تحقیقات گستردهای انجام دادهاند.